تفریح و خوشی
یه مدتی افسردگی گرفته بودم و حوصله کاری نداشتم . اوضاع اداره خیلی ناجور و قروقاطی هست . از وقتی وارد این اداره لعنتی می شیم فقط استرس و نگرانی بر وجود ما حکم فرماست . ذهنم خیلی درگیر بود و همیشه ناراحت بودم . از یه طرف تصمیم می گرفتم که اداره رو رها کن و دنبال کار دیگه ای بروم و از طرف دیگه دل این کار رو نداشتم . فقط استرس استرس استرس . این استرس روی زندگیم خیلی تاثیر گذاشته بود دیگه خنده هام از ته دل نبود . از وقتی می آمدم خانه فقط صحبت راجع به مسائل اداری بود و نگرانی و عدم ثبات کاری . دیگه خسته شده بودم . تا اینکه نشستم و با خودم فکر کردم که یعنی چی ؟ چرا زندگی نمی کنم ؟ مگه چی کم دارم ؟ خدا رو شکر بچه ام سالمه...
نویسنده :
فریده
11:24